حکایت های ما جوان ها!

ساخت وبلاگ

بیشترین حقارتهای من از کودکی تا بحال در درس خواندن و ارزش هایی مانند هنر و فلسفف ورزیدن و زیبایی بود.

این حقارت در تمام جریان زندگی من؛ من رو دچار خود ناباوری می کرد. و موجب می شد از پایین به بالا نگاه کنم(اضطراب آر بود) و البته در یک چیز به من کمک می کرد و اون عاشق نشدن زود هنگام و ناشیانه بود... چون باید برای عاشق شدن به شدت درس خواند بطوری آنقدر قوی شوی که محبوبت از با تو بودن لذت ببرد. نه اینکه هنوز دهنت بوی شیر می ده هم خودت و هم دیگری رو کلافه کنی. من واقعا متعجب می شوم چه دلیلی دارد وقتی جوانی نتواند یک خانه و زندگی خوبی برای همسرش مهیا کند ازدواج کند. این گونه هم خودش و هم دیگری را می آزارد. و من متعجم وقتی دو جوان واقعا وقتی میدانند که اقتصاد این است و چنین است چه دلیلی دارد با هم رابطه برقرار کنند و تازه به فکر عشق و ازدواج و پیوند هم باشند که ناگهان همه آرزوها فرو بریزد و شرمندگی باقی بماند!!! چرا یک جوان نمی تواند خودش را کنار بکشد تا آن کسی که او را دوست دارد خوشبختی را زود تر و بهتر دریابد و بیهوده وقتش را می گیرد؟! این خودخواهی است و همان مفهومی که استاد شریعتی از عشق ارائه کرده است در مورد چنین عشق هایست.

من چون خیر معشوق آینده ام رو می خواستم دچار حقارت درسی بودم. و این حقارتها هم باعث شد در روابطم با خانم ها جانب احتیاط رو پیش بگیرم و خودم و دیگری رو در دام عشق نیندازم چون می دانم عاشق شدن خیلی راحت است ولی در عشق ماندن سخت است. ولی اگر تحصیل کرده باشی و شغلی و مقامی داشته باشی حداقل می توانی یک زندگی را با هر کسی که دلت می خواهد بگردانی.  عشق سیال است. هیچ وقت یک بار عاشق نخواهید شد این را بدانید. بنابراین کاری نکنید که از هم کدورتی داشته باشید و خود را در وادی پشیمانی و حس بی مسئولیتی نسبت به هم رها کنید. ولی تا همین جا هم که فهمیدید از حال هم آگاهی یافتید و منطقی فکر کردید خدا رو شکر! لااقل به گونه ای از هم خداحافظی کنید که وحدت و یکپارچگی اجتماعی تان آسیب نبیند و دچار بی هویتی نشوید. چون این مساله فاصله جدا از عشق و عاشقی است. کلا فاصله چیز خوبی نیست آن هم از دو جوان نسبت به هم که باید برای این مملکت کار کنند. فاصله و دوری معنی ندارد اگر از هم نقدی دارید به هم بگویید و همدیگر را رشد دهید.

بیخود نیست که یالوم که خود در چندین دانشگاه معتبر مدرک دکتری گرفته است، می گوید برخی از پسرها برای فرار از تنش های زندگی و فشار والدین برای مستقل شدن خیلی سریع عاشق می شوند، او می گوید این عاشقی، شیدایی است. که فرد می خواهد بدون تلاش به حریم امنی بچسبد. یالوم می گوید همیشه دیده می شود که عشق واقعی بین بزرگسالان جریان دارد چرا که آنها استقلال تمام یافته اند و سردی و گرمی زندگی را چشیده اند. یالوم می گوید عشق احساسی سیال است و وقتی منجمد شد فرد را دچار بحران می کند ولی این بحران باید با احساس وجودی حل شود. و فرد از بحران رهایی یافته به وجود زندگی و هسته زندگی دست یابد. یالوم می گوید اگر فرد نتوانست وجود خودش را در یابد دوباره در بحرانی دیگر گرفتار می شود و این بحران را یالوم شدید تر از بحران اولیه می داند، چرا که ارزشمندی فرد را سرکوب ساخته و کل زندگی را برای فرد بی ارزش و پست می نمایاند. از نظر یالوم زندگی خود به خود تهی و پوچ است و این انسان است که با احساس مسئولیت و حق آزادی و اختیار باید به آن معنای وجودی ببخشد و این در گرو یافتن عشقی پایا است که در آن عشق اصیل هم غم و هم شادی در هم آمیخته شده است!


سه اصل را به ترتیب اولویت فراموش نکنید:


نخست -     باور به خود و احساس ارزشمندی

دوم -     الگوی من خوبم تو خوبی

سوم -     هیچ کس کامل نیست. باید کامل شد. 

مشق آزادی...
ما را در سایت مشق آزادی دنبال می کنید

برچسب : حکایت های مازندرانی,حکایت های ماندگار,حکایت های مازنی, نویسنده : 0emadvalizadeha بازدید : 56 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 18:54