آگاهی، حس، جان، خرد یا روح در معنای متافیزیکی آن، همه و همه می کوشند بر پایۀ ثمرات یا ادعاهایشان، ما را بر آن دارند که حقیقت غایی محقق می شود و معنای زندگی هم یکسر همین است. مثلاً علم خردورز، هدف وجودی خویش را اثبات حقیقی قرار می دهد به طوری که انگار هدف حقیقی زندگی همین است؛ و اندیشه و طرز فکری که در پی آن شکل می گیرد، همان هدف زندگی است. بنابراین هر کارکرد هدفی دیگر می سازد، معنایی دیگر برای زندگی می آفریند و می کوشد ما را بر آن دارد که آن معنا تنها معنای موجود است. ببینید، وقتی کُنِشها* یکسویه متمایز شوند، وقتی همواره برپایۀ یک کنش زندگی کنید، آن کنش بهترین وجوه زندگی شما را در بر میگیرد و ادعا میکند معنای زندگی چیزی جز آن نیست. ولی اگر بدانید شما منحصر به یک کنش نیستید و شما فاعل کنشهایتان هستید، نه مفعول آنها، آن وقت است که میگویید هدف من فلان چیز است و آن کنش مطیع و تسلیم من است. طبیعتاً اگر خود را با یک کنش یکیبپندارید، آن کنش میکوشد شما را بر آن دارد که دادهها و واقعیاتی که در اختیارتان قرار میدهد، همان معنای زندگی شماست. به این ترتیب، این شمایید که باید خود را سرور و سالار کنشهایتان قرار دهید و فاعل آنها باشید، نه مفعولشان.
- کارل گوستاو یونگ، کتاب "سمینار یونگ دربارۀ زرتشت نیچه"
مشق آزادی...
ما را در سایت مشق آزادی دنبال می کنید
برچسب : انسان به مثابه هستنده بی جهت,انسان را به مثابه معدن, نویسنده : 0emadvalizadeha بازدید : 49 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 1:55